حضرت آیت الله سید عباس حسینی کاشانی از جمله شاگردان(آخرین شاگرد) مبرز آیت الله سید علی قاضی، عارف نامور و نادره روزگار ما بودند که با کمال تاسف همزمان با ظهر شرعی 27 تیرماه دار فانی را وداع گفتند.
وی در 18 سالگی به درجه اجتهاد رسید و در سن 20 سالگی به مدت سه سال از محضر آن عارف شهیر بهره برد.
از ایشان درباره آیت الله سید علی قاضی کرامتی نقل شده است که در زیر میآید:
یکی از علمای آن زمان بود که در فقه و اصول، دویست و پنجاه تا سیصد نفر پای درسش می نشستند. خانم این آقا مریض شدند و روز به روز حالشان بدتر می شد، تا این که یک روز صبح حالش از هر روز بدتر شد و از هوش رفت و دیدند که امروز و فردا است که خانم از دنیا برود و آن آقا سراسیمه می آید پیش آقای قاضی. من این جریان را خودم بودم. تا نشست، آقا فرمودند: خانم چطور است؟ گریه کرد و گفت آقا دارد از دستم می رود. اگر امروز ایشان بمیرند فردا هم من می میرم. این ها سی و هفت سال با هم بودند و بچه هم نداشتند و خیلی انیس هم بودند.
آقای قاضی یکی از مختصاتش این بود که در صورت کسی نگاه نمی کردند. و همینطور که سرشان پایین بود تند تند دعا می خواندند و چشمشان هم بسته بود. من این ها را به چشم خودم دیدم. بعد دستشان را بلند کردند و چشمشان را پاک کردند و سپس گفتند: شما بفرمائید منزل، خداوند ایشان را به شما برگرداند. او هم به آقای قاضی خیلی اعتقاد داشت و می دانست هر چه بگوید حق است؛ می رود به خانه شان و بعد می بیند خانمش که او را صبح به سمت قبله کرده بودند و هیچ حرفی نمی زد، حالا خوب و سر حال است و خانم به آقا می گوید: از شما ممنونم که پیش آقای قاضی رفتید: آن آقا احوال مرا پرسید شما گفتید آقا دعا کن و ایشان هم دعا کردند. من همان موقع از دنیا رفته بودم چند دقیقه ای بود که قالب تهی کرده بودم. من را بردند تا آسمان چهارم رسیدم و آن جا صدایی شنیدم که فلانی با احترام، درخواست تمدید حیات ایشان را کرده اند و همان موقع مرا برگرداندند.
زمشرق سپیده آن، طلایه دار میرسد طلایه دار مشرقی، سپیده وار میرسد
«آب زنید راه را، زان که نگارمیرسد مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد»
رسید مژده سحر، شبان انتظار را شکست خنده های گل سکوت شام تار را
سرود لاله میبرد زجان ما قرار را و جاودانه میکند شکوه روزگار را
«راه دهید یار را، آن مه ده چهار را کز رخ نور بخش او نور نثار میرسد»
گل ستاره میچکد زحجم سبز آسمان دوباره مژده های گل، دوباره بوی ارغوان
شکفته باغ آرزو، زخنده های ناگهان ترانه ساز میکند به شاخه مرغ نغمه خوان
«چاک شده است آسمان غلغله ایست در جهان عَنبر و مشک میدمد، سنجق یار میرسد»
چرا قرآن سهم الارث زنان را نصف سهم مردان قرار داده است ؟ براستی آیا این ظلم بزرگی در حق زنان نیست ؟ جواب قبل از بیان اصل جواب دو مقدمه را خدمت شما عرض می کنیم مقدمه اوّل: در روم باستان و همچنین دوره عرب جاهلیت، زنان به هیچ وجه ارث نمی بردند. در ایران باستان هم ارتباط اقتصادی دختران با پدرانشان بعد از ازدواج قطع میشد و فقط در صورتی ارث می بردند که در خانه پدر بوده باشند. { با این قانون اکثر دختران ایران باستان هم ارث نمیبردند چرا که غالبا پدرانشان بعد از ازدواج آنها از دنیا میرفتند } اسلام قوانین روم باستان و عرب جاهلیت و ایران باستان شکست و برای زنان بدون قید و شرط سهم الارث قائل شد مقدمه دوّم: در اسلام بار اقتصادی خانواده به دوش مردان گذاشته شده است ( سوره نساء آیه 34 ) و باید طبق دستورات، نفقه و خرج خانواده را او بپردازد. در مقابل ؛ زن در نظام خانواده هیچ مسئولیت اقتصادی ندارد { یعنی از دیدگاه اسلام اگر زنی مال فراوانی از خودش داشته باشد هیچ دستوری برای اینکه آن مال را برای خانواده باید خرج کند، وارد نشده است و او می تواند مال خود را برای مسائل شخصی خودش خرج کند } برای خواندن پاسخ به شبهه روی ادامه مطلب کلیک کنید
علی بن ابیطالب (ع) در لابلای وصیت خود به فرزندش امام حسن (ع) که انتظار میرفت تا بعد از او مدیریت جامعة اسلامی را بعهده گیرد چنین فرمود :
دقت در تاریخ و حوادثی که بر پیشینیان گذشته، نقش بسزایی در یافتن راه و مسیر صحیح در پیش پای حاضران و آیندگان خواهد داشت. در صفحات تاریخ بعینه میتوان نقش اختلاف و پراکندگی را در شکست و سقوط ملتها دید و همچنین نقش اتحاد و همبستگی را در پیروزی درخشان اقوام بدست آورد. تاریخ نتایج قطعی و غیر قابل انکار مکتبها، روشها و برنامههای هر قوم و گروهی را بازگو میکند و پرارزشترین تجربیات آنها را که محصول دوران زندگیشان بوده در اختیار مطالعه گر قرار میدهد. البته باید توجه داشت که تاریخ و سرگذشتی میتواند در روشنایی راه آینده و حال مـؤثر گـردد که خالی از خرافات و دروغ پردازیها، تحریفها و مسخها باشد .
قرآن به بیان داستانها و سرگذشت اقوام و حوادث گذشته عنایت خاصی نموده است. قرآن کتاب هدایت انسانها میباشد، چه فردی و چه اجتماعی و بر همین اساس همواره جهت ایفای نقش تربیتی خود بهترین و مؤثرترین روشها را مورد استفاده قرار داده است. شکی نیست که انسان در تمام طول عمر خود از کودکی تا بزرگسالی همواره تحت تأثیر جاذبة تاریخ و داستان بوده و همین امر نیز علت آن است که قسمت مهمی از ادبیات جــهان و آثار نظـم و نثر نویسندگان بزرگ دنیا را تاریخ و داستان تشکیل میدهد.
در دوران رشد، انسان قبل از آنکه عقلی باشد، حسی است و در مسیر روشن شدن و توضیح، هر چه به جنبههای عقلانی بیشتر پرداخته شود درک آن مشکلتر خواهد شد. این امر باعث شده تا همواره جهت درک استدلالهای عقلی که همانها نیز برداشتهایی از مسائل حسی و عینی و تجربی هستند از تمثیل به موارد حسی استفاده گردد. بر اساس همین اصول و جهات است که قرآن با توجه به نقش تربیتیاش که جنبة عمومی و همگانی دارد با استفاده از تاریخ و داستان بهترین روش را در مسیر تعلیم و تربیت پیموده است.
در آیه 23 از سوره مبارکه هود خداوند اصحاب بهشت را معرفی نموده و میفرماید:
"إِنَّ الَّذِینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبهِمْ أُولَئک أَصحَاب الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ؛ آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و در برابر خداوند خاضع و تسلیم بودند، آنها یاران بهشتاند، و جاودانه در آن خواهند ماند.
راغب در مفردات گفته است: کلمه «خبت» به معناى زمین مطمئن و محکم است، و وقتى گفته مىشود: «اخبت الرجل» معنایش این است که تصمیم گرفت به زمینى محکم برود، و یا در آن زمین پیاده شد، نظیر کلمه «اسهل و انجد» که به معناى «به سرزمین هموار رفت، به بلندى رفت» مىباشد، و به تدریج در معناى نرمى و تواضع استعمال شده که در آیه "و اخبتوا الى ربهم" به همین معنا آمده، و نیز در جمله «و بَشِّر المُخبتین» به معناى تواضع آمده، مىفرماید افراد متواضع را که استکبارى از عبادت خدا ندارند بشارت بده، و نیز در جمله «فَتُخبِت لهُ قُلوبهم» یعنى دلهایشان براى او نرم و خاشع مىگردد.
برای خواندن ادامه مطلب روی ادامه مطلب کلیک کنید
ادامه مطلب ...مختار بن ابى عبیدة بن مسعود بن عمرو بن عمیر بن عوف بن قسى بن هنبة بن بکر بن هوازن؛(1) از قبیله ثقیف؛ کـه قبیله مشهـور و گستردهاى از هـوازن، از اعراب منطقه طائف اسـت، میباشد.(2) کنیهاش ابواسحاق(3)؛ و لقـبش کـیـسـان بود که فـرقـه کـیـسـانیه منسوب به او است. کیسان به معناى زیرک و تیزهوش است.(4)
طبق روایتى، اصـبـغ بـن نـبـاتـه، از یـاران امـیـرالمـؤمـنین مىگوید: "لقب کیس را امیرالمؤمنین به مختار دادنـد."(5)
پـدر مـخـتـار ابـوعـبـیـده ثـقـفـى است که در اوایـل خـلافـت عـمـر از طـائف بـه مـدیـنـه آمـد و در آنجـا سـاکن شد.(6) وى یکى از سـرداران بـزرگ جـنـگ بـا ارتـش کـسـرى(ایـران) در زمـان عمر بود. (7) ماجراى رشـادت این دلیرمرد در واقعه یوم الجسر در جنگ با ارتش ایران در منطقه بصره معروف است.(8)
مـادر مـخـتـار دومـه است که از زنـان بـا شخصیت بـود و او را صـاحـب عقل و راى و بلاغت و فصاحت دانستهاند.(9)
وى ادب و فضائل اخلاقى را از مکتب اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) آموخت،(10) و در آغاز جوانى، هـمراه با پدر و عموى خود براى شرکت در جنگ با لشکر فُرس به عراق آمد و خاندان او همانند بسیارى از مسلمانان صدر اسلام، در عراق و کوفه ماندند. مختار در کنار امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود و پـس از شهادت آن حضـرت، بـراى مدتى کوتاه به بصره آمد و در آنجـا سـاکـن شد.(11)
برای خواندن ادامه مطلب روی ادامه مطلب کلیک کنید
ادامه مطلب ...
آیا ظهور نزدیک است؟
چه خوشست بوی عشق از نفس نیازمندان دل از انتظار خونین دهن از امید خندان
بنا بر نص صریح قرآن کریم، هنگامی که حضرت موسی(علیه السلام) بر آن شد که برای ملاقات و مناجات با پروردگار خویش آهنگ کوه طور نماید، قوم خویش(بنی اسراییل ) را فراخواند و آنان را وعده کرد که تا پایان سی روز آینده به سوی ایشان باز خواهد گشت و آنگاه که خداوند متعال ده روز دیگر بر آن سی روز افزود عده ای از بنی اسرائیل گفتند موسی (علیه السلام) خلف وعده کرده و این مسأله زمینه ساز فتنه سامری و گوساله پرستی قوم یهود گردید. (الأعراف/142)
با توجه به پیامها و عبرتهای موجود در آیه یاد شده باید گفت یکی از آفتها و آسیبهایی که می تواند به منزله یک تهدید برای نهضت انسان ساز و امید آفرین مهدویت به شمار رود مسأله "توقیت" یا تعیین وقت واقعه ظهور است.
به فراست می توان دریافت که مسأله "توقیت" اساسا بر خلاف فلسفه و مفهوم واقعی انتظار فرج است و ای بسا منتظران را سرخورده، دلسرد و ناامید سازد و یا اینکه در اصل اعتقاد ایشان به پدیده ظهور خدشه وارد آورد. چه آنکه وقتی گفته می شود ظهور در فلان زمان مشخص حتما واقع خواهد شد ولی در زمان وعده شده ظهور تحقق نپذیرد آنگاه فرد منتظر افزون بر اینکه ممکن است ایمان خویش را نسبت به اصل ظهور منجی از دست دهد سرشکسته، مأیوس و ناامید نیز خواهد شد. از سوی دیگر چنانچه گفته شود ظهور تا فلان زمان خاص به وقوع نخواهد پیوست آنگاه فرد منتظر به خیال اینکه هنوز تا زمان ظهور فرصت کافی در اختیار دارد تلاش خویش را برای دستیابی به آمادگی لازم برای واقعه ظهور فروخواهد گذاشت.
برای خواندن ادامه مطلب روی ادامه مطلب کلیک کنید
ادامه مطلب ...« دنیا » چند تا اطلاق دارد ؛ دنیا به معنای زمین ، آسمان ، دریا ، صحرا ، فضا ، آب ، درخت ، دام ؛ اینها نعمت ها و آیات الهی اند ؛ نقصی در آنها نیست . قرآن کریم اینها را مذمت نکرده ! اینها آیات الهی اند ؛ هر جا خدای سبحان از خلقت زمین و آسمان و آب و دریا و حیوان و گیاه نام می برد ، با عظمت نام می برد .
دنیای به معنای زیاده خواهی و خود بینی ، مورد مذمت و نکوهش
دنیا همین اعتبارات من و ماست که می بینید این احزاب به جان هم می افتند ؛ که من باید این میز را بگیرم ، من باید آن مقام را بگیرم، من باید این رأی را بیاورم ، من باید آن س مت را داشته باشم ؛ این دنیاست که این لهو و لعب است ، و عاقبت هم این مردار می ماند . این لهو است و لعب است و تکاثر است و تفاخر است و امثال ذلک ؛ که من باید داشته باشم ، تو نباید داشته باشی ؛ این باید داشته باشد ، تو نباید داشته باشی !! که نّما الحیاه الدّنیا لع أ و لهأ و ز ینأ و تفاخأ ب ینکم و تکاثأ ف ی الأموال و الاولاد(1) (چنین دنیائی) می شود لهو و لعب .
امّا آن دنیا ؛ یعنی زمین ، آسمان ، دریا و این حیات ؛ متجر اولیاست(2). این آیت الهی است ، این مخلوق خداست ، این نعمت خداست ؛ زمین که جای بدی نیست ، آب که چیز بدی نیست ، درخت که چیز بدی نیست ! انسان در اینجا زندگی می کند ، متجر اولیاست.
برای خواندن ادامه مطلب روی ادامه مطلب کلیک کنید
ادامه مطلب ...سفیانی مردی سرخ رنگ، بور، چشم آبی، پیشانی پهن و چهار شانه است و صورتی خشن دارد و اثر آبله بر صورتش مشهود است. نقطه سفیدی در چشمش هست که هر که او را ببیند گمان میکند که کور است در حالیکه اینطور نیست و او خبیثترین مردم است که هیچگاه خدا را نپرستیده است[1]و از نوادگان عثمان و نام پدرش عینیه و یا عنبسه میباشد.
سفیانی به قدری بددل و شکاک وسنگدل است که همسر خودش را که مادر فرزندانش است را زنده به گور میکند برای اینکه میترسد جای او را لو بدهد.[2]
او قبل از خروج با اظهار زهد و بیاعتنایی به دنیا و پوشیدن لباسهای کهنه و مندرس و نان و نمک خوردن و بذل اموال فراوان دلهای افراد جاهل و اراذل و اوباش و همچنین گروهی از علمای ساده لوح را نیز به خود جذب کرده بدینوسیله طرفدارانی پیدا میکند و از طرفی در این زمان سرزمین شام هم میدان تاخت و تاز چندین لشگر با یکدیگر هست که معروفترین این لشگرها، لشگر اصهب و ابقع است و لشگرهای دیگر احتمالا حاکمان مناطق مختلف شام و مردمان آن سرزمین هستند.
برای خواندن ادامه مطلب روی ادامه مطلب کلیک کنید
حقیقت تلخ و شیرین مرگ تنها برای موجودات جاندار و دارای روح روی می دهد و برای جمادات هیچگونه مرگ و انتقالی متصور نیست.
اکنون در اینجا چند سوال پیش می آید:
1. آیا سرنوشت مرگ برای فرشتگان الهی نیز مقدر است یا نه؟
2. اگر چنین است، جان آخرین مخلوق خدا، عزراییل و بنا بر روایتی دیگر، اسرافیل، را چه کسی می گیرد؟
3. از آنجا که "مرگ" نیز خلقت پذیر است و آفریدینی،(1) آیا مرگ برای خود "مرگ" نیز ممکن است؟
در پاسخ به سوالات یاد شده باید گفت همه چیز می میرد جز ذات نامیرای او؛ تنها چیزی که هماره باقیست و پابر جا، وجه خداست و بس.
آنگونه که از برخی روایات بر می آید ملک الموت پس از ستاندن جان همه مخلوقات به جز یک فرشته از کارگزاران خدا در جهان هستی، خود نیز به دست حضرت احدیت قبض روح می شود. و اسرافیل آخرین فرشتهای است که از سوی خداوند مرگ را درمىیابد. (نک: سیوطی، الدر المنثور، صص39-37)
و چون زمان آن فرا مىرسد تا مردگان از نو جان گیرند و رستاخیز برپا گردد، ملک دمنده در صور، حضرت اسرافیل، پیش از همه و پس از او جبرئیل و میکائیل زنده می شوند؛ چه آنکه اسرافیل است که به فرمان خداوند نفخه دوم را برای زنده کردن مردگان مىدمد.
«آنچه باقی و پایدار خواهد بود "وجه اللّه" است. امّا گسترهی وجه اللّه را آیه مبارکه "فأینما تولّوا فثمّ وجه اللّه"(2)، « هرجا رو بگردانید آن جا وجه خداست »، بازگو کرده؛ یعنی هر چیز را بنگرید یک بُعد غیر وجه اللّهی دارد که فانی میشود و از بین میرود و یک بُعد وجه اللّهی دارد که از آن جهت ثابت و لایتغیّر است.
وجه اللّه در سراسر عالم ظهور دارد؛ گاهی اطعام یتیم جنبهی وجه اللّهی دارد: "إنّما نطعمکم لوجه اللّه"(3) وگاهی زکات دادن جنبهی وجه اللهی دارد: "و ما ءَاتیتم من زکوةٍ تریدونَ وجهَ اللّه"(4)؛ آنچه به عنوان زکات در راه خدا میدهید وجه خدا را خواسته اید. بنابراین، همهی کردار ما میتواند جنبه وجه اللهی به خود بگیرد؛ مانند: نماز، روزه، اطعام، آموزش، پرورش، نشست و برخاست عبادی. از این رو خداوند صفت "ذوالجلال و الإکرام" را برای وجه اللّه آورده و آن را مکرّم و گرامی داشته است؛ یعنی وجه اللّه اجلّ از آن است که بمیرد؛ گرچه حضرت عزرائیل و حتی خود مرگ نیز در قیامت خواهد مرد: "فیؤتی بالموت فى صورة کبش أملح... فیذبح"(5)؛ مرگ به صورت گوسفندی که سفیدی آن فزونتر از سیاهی است آورده و ذبح خواهد شد، امّا وجه اللّه همیشگی و ابدی است و فنا و هلاک در حریم مقدّس آن راه ندارد.
گفتنی است، جلوهی اتمّ وجه اللّه پیامبران و پیشوایان دین (علیهمالسلام) هستند؛ چنانکه در احادیث فراوانی بدین معنا تصریح شده است؛ چنانکه امام باقر (علیهالسلام) میفرماید: "نحن وجه اللّه نتقلّب فى الأرض بین أظهرکم و نحن عین اللّه فى خلقه ویده المبسوطة بالرحمة علی عباده"(6).
بنابراین، وجه اللّه که فرمان الهی باشد همیشه زنده است و ائمه طاهرین جلوه گاه این فرمان هستند.»(7)
و هر چیزی جز این، فانی و گذراست.
شیخ أبومنصور أحمدبن علی بن ابیطالب طَبَرْسِی روایت میکند از هشام بن حکم که گفت: ابن أبی العَوْجاء، و ابوشاکر دیصانی زندیق، و عبدالمَلِک بصری و ابن مُقَفَّع در بیت الله الحرام اجتماع نمودند، و به حُجَّاج مسخره میکردند، و به قرآن طعنه میزدند.
ابن أبیالعَوجاء گفت: بیائید تا هر کدام از ما رُبْعی از قرآن را نقض کند، و میعاد ما سال آینده در همین موضع باشد! در اینجا با هم گرد میآئیم در حالی که هم? قرآن را نقض کردهایم. زیرا در نقض قرآن، إبطال نبوّت محمّد است، و در ابطال نبوّت او إبطال اسلام و اثبات مدّعای ما خواهد بود.
همه با هم پیمان نهادند، و بر این مهمّ اتّفاق کردند، و از یکدیگر متفرّق گردیدند. و چون سال دیگر بهم رسید در بیت الله الحرام مجتمع گشتند، و ابن أبیالعوجاء گفت: از روزی که ما از هم جدا شدیم من در این آیه فکر کردهام: فَلَمَّا اسْتَیْئَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیّاً(1).
برای خواندن ادامه مطلب روی ادامه مطلب کلیک کنید
ادامه مطلب ...آیهی کریمهی "بسم الله الرحمن الرحیم" که سر فصل 113 سورهی قرآن کریم است و در سوره مبارکهی "نمل" افزون بر آغاز سوره، در طلیعهی نامهی حضرت سلیمان (علیهالسلام) به ملکهی سبأ نیز آمده است(1)، 114 بار نازل شده است، نه این که یک بار نازل شده باشد و به دستور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سرفصل سور قرآنی قرار گرفته باشد.
در عصر نزول وحی، فرود آمدن آیهی کریمهی "بسم الله الرحمن الرحیم" به عنوان اولین آیهی سورهی جدید، نشانهی پایان پذیرفتن سورهی پیشین و آغاز نزول سورهی پس از آن بود: "وإنما کان یُعرف انقضاء السورة بنزول "بسم الله الرحمن الرحیم" ابتداءً للأخری"(2).
نزول مکرّر آیهی "بسم الله..." نشانهی اختلاف معنا و تفسیر آن در هر سوره است. آیات "بسم الله..." در سراسر قرآن کریم گرچه از نظر لفظی یکسان است، لیکن از نظر معنوی و تفسیری گوناگون و در نتیجه "مشترک لفظی" است(3).
برای خواندن ادامه مطلب روی ادامه مطلب کلیک کنید
وی پس از گذراندن مقدمات و سطوح حوزه ، در 23 سالگی به درس خارج آیات عظام : ابوالقاسم خویی ، میرزا حسن بجنوردی ، سید حسن حکیم و پدرش آیت الله سید محمد تقی بحرالعلوم را یافت و به مدارج عالی علمی دست یافت.
وی درنجف و سایر مناطق شیعه نشین عراق به عنوان یکی ازمراجع تقلید مطرح بود و در مسجد شیخ طوسی به درس و بحث مشغول بود .
او همزمان با تحصیل ، به تدریس ، تالیف و تاسیس مراکز عام المنفعه پرداخت و بنیادهایی برای تحقیق ، چاپ و اهدای کتاب های شیعی پایه گذاری کرد.
آیت الله بحرالعلوم پس از وفات آیت الله خویی ، با فشارهای گوناگون از جانب رژیم بعثی عراق مواجه شد تا به عنوان مرجعیت عربی وابسته به رژیم حزب بعث همکاری کند، اما این فقیه سترگ، هیچ گاه سر تسلیم درمقابل آنان فرود نیاورد .وی درنجف و سایر مناطق شیعه نشین عراق به عنوان یکی ازمراجع تقلید مطرح بود و در مسجد شیخ طوسی به درس و بحث مشغول بود . در این میان تالیفات متعددی ازایشان به چاپ رسید که تحقیق کتاب تلخیص الشافی شیخ طوسی در 4 جلد ، الجهاد فی الاسلام و تحقیق کتاب الفوائد الرجالیه در 4 جلد از آن جمله است.
سرانجام آن فقیه خدمتگزار دین دراول تیرماه 1380 ش برابر با 29 ربیع الاول 1422 ق در72 ساگی بر اثر مرگ مشکوکی در نجف اشرف درگذشت و رژیم عراق پیکرش را بی درنگ و بدون هرگونه تشییع و مجالس بزرگداشت ، مظلومانه و غریبانه در مسجد محل درسش به خاک سپرد.
پس تا میتوانید تقوای الهی پیشه کنید و گوش دهید و اطاعت نمایید و انفاق کنید که
برای شما بهتر است؛ و کسانی که از بخل و حرص خویشتن مصون بمانند رستگارانند!
شرک، تنها گناه نابخشودنی
خداوند، شرک به او را نمیآمرزد؛ (ولی) کمتر از آن را برای هر کس بخواهد (و شایسته
بداند) میآمرزد. و هر کس برای خدا همتایی قرار دهد، در گمراهی دوری افتاده است.
هیچ تلاشی بی ثمر نیست!
و اینکه تلاش انسان بزودی دیده میشود
زیر پرچم کدام حزب سینه می زنید؟
البته شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن بدانید؛ او فقط حزبش را به این دعوت
میکند که اهل آتش سوزان (جهنم) باشند!
زکات مال؛ درمان بخل نفس
شبهه
در سوره یونس آیه 20 گفته شده: مشرکین می گویند چرا معجزه ای از طرف خدای پیغمبر بر پیغمبر نازل نمی گردد. ای پیغمبر به آنها بگو که غیب و معجزه از ناحیه خداوند است... همچنانکه مشاهده می کنید این آیه صراحتا آوردن هر گونه معجزه از ناحیه پیغمبر مسلمانان را رد می کند. بنا بر این ادعای مسلمانان مبنی بر وجود معجزاتی از سوی پیغمبر کاملا بی اساس است.
برای خواندن جواب شبهه روی ادامه مطلب کلیک کنید
ادامه مطلب ...
مؤمن خیلی زیرک و زرنگ است، حتی سر شیطان کلاه می گذارد، همه از شیطان فرار می کنند، شیطان از مؤمن می گریزد. همه از آتش می ترسند، آتش از مؤمن می ترسدو فرار می کند. اگر شیطان به مؤمن حرفی بزند موجب رشد مؤمن می شود. همان طور که وقتی شیطان به حضرت عیسی(ع) گفت : اگر تو زاهدی پس چرا به دنبال کلوخی هستی که برای خوابیدن زیر سرت بگذاری، حضرت عیسی(ع) کلوخ را پرتاب کرد و خاک شد و فرمود : تا زنده ام دیگر کلوخ زیر سرم نمی گذارم. شیطان هم گفت : من هم تا زنده ام به مؤمن حرفی نمیزنم.
گرفتار یا گرفتار یار
هر وقت در زندگی ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است، زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است در واقع گرفتهی یار است.
یک عمر مهمانی
من اصبح علی الدنیا حزیناً فقد اصبح علی الله ساخطاً : هر کس به وضعیت دنیویش محزون باشد هر آینه بر خدا غضبناک است. این بدان خاطر است که وضعیت دنیوی او را کسی جز خدا بوجود نیاورده است. آیا زشت نیست که بعد از یک عمر نماز و عبادت، بر خدا غضبناک باشیم؟ آیا می شود که انسان همهی عمر مهمان باشد و باز هم از صاحبخانه پَکر باشد. چقدر بی وجدان باید باشد که خلقش از این صاحبخانه تنگ باشد. بیایید و از این صاحبخانه گله نکنید، خصوصاً پیش خلق از خدا گله نکنید که کفر است. اگر خواستید گله کنید به خود او کنید.
پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) در توصیه به ابوذر، آخرین آیه سوره آلعمران را تبیین و مصداقش را مشخص میکند. آیه پایانی سوره آلعمران چنین است: "یا ایها الذین امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا واتقوا الله لعلکم تفلحون." این آیه شریفه گرچه مصادیق فراوانی نظیر مرزبانی و حفظ ثغور دارد ولی بارزترین مصداق آن، رفتن به مراکز مذهبی و انس گرفتن با عبادات دینی است، از این رو رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: "کثرة الاختلاف إلی المساجد فذلکم الرباط."(1)
رابطه آن است که انسان وقتی نماز خواند خوشحال نباشد که از عهده تکلیف بدر آمده و خود را فارغ بداند، بلکه باید شوق به عبادت و لذت ارتباط و مناجات با خداوند در او حالتی ایجاد کند که منتظر نوبت نماز دیگر باشد.
از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل شده که فرمودند: "فرق من با دیگران این است که من چنان تشنهی نمازم که هر چه بیشتر نماز میخوانم شوقم به نماز بیشتر میشود و هر چه بیشتر با خدای خود سخن بگویم اشتیاقم به مناجات با حق افزوده میشود."(2)
فرق نعمتهای مادی با معنوی آن است که نعمتهای مادی، محکوم تزاحم و امتناع تداخل است، ولی نعمتهای معنوی که مجرد و الهی است، محکوم به عدم تزاحمند، از این رو هر نعمت مادی، به اندازه خود از گنجایش ظرف کاسته و مزاحم ورود مظروف دیگری است، ولی نعمتهای معنوی، نه تنها از گنجایش ظرف خود نمیکاهد، بلکه به اندازه تأثیر وجودی خود، مایه وسعت آن گشته، زمینه نزول مظروفهای معنوی دیگر را فراهم میکند، چنانکه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) درباره علم فرمود: "کل وعاء یضیق بما جعل فیه إلا وعاء العلم فإنّه یتّسع به"(3)؛ هر ظرفی با آمدن مظروف از ظرفیتش کاسته میشود مگر ظرف علم که با آمدن مظروفْ، ظرفیت آن بیشتر میشود.
شاهد بر مطلب مزبور، مسئله افزون طلبی در علم است، چنانکه در همین وصیت آمده است که ابوذر به رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) عرض کرد: "زدنی یا رسول الله"؛ بیشتر افاضه کن، که این روش افزون طلبی در علوم و معارف از سیره پیامبر آموخته شد، زیرا خداوند سبحان به پیامبرش میفرماید: "قل رب زدنی علماً"(4)، یعنی تو از خداوند سبحان علم برتر و بالاتر طلب کن و در مسایل علمی افزون طلب باش.
یکی از شعرا که به اهل بیت علاقمند بود و هر وقت حضرت صادق(ع) را می دید سلام می کرد، مبتلای به مشروبات الکلی بود. روزی که تازه شراب خورده بود و دهانش بو می داد از کوچه تنگی عبور می کرد و حضرت صادق(ع) هم از مقابل تشریف می آوردند. خجالت کشید با آن حال به حضرت سلام کند، رویش را برگردانده به طرف دیوار کرد و مشغول ور رفتن به لباسش شد، وقتی حضرت به او رسیدند، از پشت سر به در گوشش گذاشتند و سلام کردند و فرمودند: در هر حالتی که هستید از ما روی نگردانده به ما پشت نکنید.
حضرت صادق(علیه السلام)سپس فرمودند: "الحسن حسن ومنک احسن والقبیح قبیح و منک اقبح لمکانک منا"
ترجمه:کار نیک نیکو و پسندیده است ولی از تو پسندیده تر و کار زشت زشت و ناروا است و ازتو نارواو زشت تربخاطر نسبت توبا ماست.
پس از گناه خودت خیلی نترس و از خدا خجالت نکش رو بسوی او کن:
بـاز آ هـر آنـکه هـستی باز آ |
گـر کـافر وگبر و بت پرستی باز آ |
خدا منتظر توست این شب جمعه را از دست نده!
مرغ حقم ذکر یاهو می زنم
دلشکسته پر به این سو می زنم
آبرویم از علی موسی الرضاست
بر درش هر روز جارو می زنم
من لباس نوکری پوشیده ام
بهر این خدمت زجان کوشیده ام
ساقی فیضم امام هشتم است
جرعه ای از ساغرش نوشیده ام
ای ملایک ای مقیمان حرم
حافظان قبر شاه محترم
بر رضا از ما رسانید این پیام
دستی از هم از ما بگیرد از کرم
داغش کن تا در ثوابش شریک بشی
آیا هیچ مىدانید که پاداش این انتظار چیست و چه ثمرى براى منتظران دارد؟
امام صادق(علیه السلام) در روایت زیر به این پرسش پاسخ مىدهند:
آیا شما را خبر ندهم به آنچه که خداى صاحب عزت و جلال، هیچ عملى را که جز به آن عمل، از بندگان نمىپذیرد؟ گفتم: بله. فرمود: گواهى دادن به این که هیچ شایسته پرستشى جز خداوند نیست و این که محمد(صلی الله علیه و آله) بنده و فرستاده او است، و اقرار کردن به آنچه خداوند به آن امر فرموده، و ولایت ما، و بیزارى از دشمنانمان - یعنى خصوص امامان - و تسلیم شدن به آنان، و پرهیزکارى و تلاش و مجاهدت و اطمینان و انتظار قائم(عج) .
سپس [امام] فرمود: براى ما دولتى است که هر زمان خداوند بخواهد، آن را محقق مىسازد. آنگاه [امام] فرمود: هر کس دوست مىدارد از یاران حضرت قائم(عج) باشد باید که منتظر باشد و در این حال به پرهیزکارى و اخلاق نیکو رفتار نماید، در حالى که منتظر است، پس چنانچه بمیرد و پس از مردنش قائم(عج)، بپا خیزد، پاداش او همچون پاداش کسى خواهد بود که آن حضرت را درک کرده است، پس کوشش کنید و در انتظار بمانید، گوارا باد بر شما [این پاداش] اى گروه مشمول رحمت خداوند!
براى منتظران زمان غیبت همین پاداش بس که نام آنها در زمره یاران امام عصر(عج)، و از جمله کسانى ثبت شود که آن حضرت را به هنگام ظهور همراهى مىکنند
یکی از پیامبران که نامش در قرآن دوبار آمده(1) و در آیه 56 سوره مریم به عنوان پیامبر صدیق یاد شده، حضرت ادریس است که در اینجا نظر شما را به پاره ای از ویژگیهای او در ادامه مطلب جلب می کنیم:
ادامه مطلب ...
مولا ، یا صاحب الزمان
با یادت آرام می گیرم،نمازت را سحرگاهان در آرامش و سکوت می خوانم،با ذکر دعاها و زیارتت زنده می شوم و با شنیدن نام زیبایت می گریم.هفته ام را به امید جمعه ات آغاز می کنم،صبح های جمعه به امید دیدارت از خواب برمیخیزم و بعد از ظهرها در غم نیامدنت با آسمان شریک می شوم.
آدمیان انتظار می کشند،انتظار دوست،انتظار دیدار مجدد،اما انتظار کسی که چیزی جز خوبی و عظمت و زیبایی و کمال از او نشنیده ای شیرین ترین انتظار است.
پس مولای من منتظرانت را بیش از این چشم انتظار آمدنت نگذار،بیا دل های بی قرار آنان را تسکین ده،بیا حکومت عدل الهی را گسترش ده،بیا کفر و سیاهی و ظلمت را ریشه کن نما.
چشمانم را به تقویم جمعه ی این هفته میدوزم و از معبودم می خواهم که انتظار ما منتظران را پایان دهد.
به امید خدا،قرار ما این جمعه، مولا یا صاحب الزمان.
نام من رضاست
شفایافته: آندره (رضا) سیمونیان
اهل ازبکستان، مقیم همدان
نوع بیمارى: لال
آندره ـ آندره!
شنید که کسى او را به نام صدا مى کند. صدایى که از جنس خاک نبود آبى بود، آسمانى بود، آندره از خواب بیدار شد.
نگاهش بى تاب و هراسان به هر سو دوید، اما همه در خواب بودند. جز خادم پیرى که کمى آن سوتر ایستاده بود و خیره نگاهش مى کرد. پیرمرد که متوجه حالات آندره شده بود به سویش آمد و با لبخندى مهربان روبه روى او ایستاد:
ـ چى شده پسرم؟ آندره سکوت کرد، اما دلش هواى فریاد داشت؛ هواى گریه. دوست داشت خودش را در آغوش پیرمرد بیاندازد و گریه کند، از ته دل فریاد برآورد، شیون کند. بغض بد جورى گلویش را گرفته بود، دلش مى خواست آن را بترکاند و عقده هایش را خالى کند.
پیرمرد روبه روى او نشست. دستى به شانه اش زد و دوباره پرسید:چیزى شده؟ آندره وامانده از خواب، خود را در آغوش پیرمرد انداخت، دیگر طاقت نیاورد. هاى هاى گریه کرد، پیر مرد دستى به پشت آندره زد و گفت:
ـ گریه نکن فرزندم، فریاد بزن، گریه عقده ها رو خالى مى کند، درد رو تسکین مى ده، گریه کن. آندره همچنان مى گریست. حالا دیگر همه بیدار شده بودند و با نگاههاى پر سؤال، آندره را مى نگریستند، پیرمرد پرسید: چى شده؟ تعریف کن.
آندره خودش را از آغوش پیرمرد کند، تکیه اش را به دیوار داد و نگاه خویش را به آسمان دوخت. آبى آسمان با همه ستارگان در نگاهش ریخت، دسته اى کبوتر از برابرش گذشتند و در پهنه آسمان گم شدند. آندره نگاهش را بست و بى آن که جواب پیرمرد را بدهد در دل گفت: اى کاش هرگز بیدار نمى شدم.
صداى پیرمرد را شنید، باز مى پرسید: چرا حرف نمى زنى ؟ بگو چى شده؟ خواب دیدى ؟ تعریف کن! آندره چشمانش را گشود و نگاهش را در نگاه مهربان پیرمرد دوخت و با زبان اشاره به او فهماند که حرف زدن نمى تواند. پیرمرد غمگین از جابرخاست، سعى کرد بغض و اشکش را از آندره پنهان نماید.
رو گرداند و پشت به او دور شد. آندره دید که شانه هاى پیرمرد مى لرزید. آندره مسلمان نبود، اما پس از قطع امید از همه جا، به درگاه امام رضا(ع) آمده بود، بارها از خود پرسیده بود: آیا امام(ع) با وجود آن همه دردمند و حاجتمند مسلمان، نظرى هم به بنده خداى مسیحى خواهد داشت؟ بعد خود را نوید داده بود که بى شک حاجتش روا خواهد شد.
پس با امید به التجا نشسته بود. پدر چه شوق و شعفى داشت. مادر در پوست خود نمى گنجید، پس از سالها دورى و فراق قرار بود به ایران برگردند و خویشانى که شاید هیچ کدامشان را ندیده بودند، اینک ببینند. شوق دیدار این سرزمین را داشتند، آنها راهى شدند از مرز که گذشتند دیگر سر از پا نمى شناختند، پدر و مادر با شوق جاى جاى سرزمین ایران را به فرزندان نشان مى داد و با ذوقى فراوان از خاطرات دورش تعریف مى کرد.
آن قدر غرق در شعف و شادمانى بود که اصلاً متوجه تریلى سنگینى که با سرعت از روبه رو مى آمد نشد و تا به خود آمد صداى فریاد جگر خراش زن و فرزندانش با صداى مهیب برخورد تریلى و اتومبیل او در آمیخت.
پدر و مادر آندره در دم جان سپردند و آندره و النا به بیمارستان منتقل شدند. بعد از بهبودى، النا طاقت این سوگ بزرگ را نیاورد و عازم ازبکستان شد. اما آندره با همه اصرار خواهرش با او نرفت و تصمیم گرفت در ایران بماند.
آندره در اثر شدت تصادف قدرت تکلمش را از دست داده بود. آن که سرنوشت آندره را رقم مى زد پاى او را به منزل زن و مرد جوانى کشاند که پس از گذشت سالها ازدواج هنوز صاحب فرزندى نشده بودند.
پدر و مادر جدید آندره براى بهبودى او از هیچ تلاشى فرو گذار نکردند، اما تو گویى سرنوشت او این چنین رقم خورده بود که لال بماند. آندره هر روز مشاهده مى کرد که پدر و مادر خوانده اش بعد از راز و نیاز به درگاه خداوند طلب شفاى او را از خدا مى کردند. او هم با دل شکسته اش رو به خدا طلب شفا مى کرد.
سالها گذشت آندره بزرگتر شده بود و در مغازه ساعت سازى مشغول به کار گردید و بر اثر دردى که داشت گوشه گیر و منزوى شده بود. روزى پدر با چشمانى اشکبار به سراغش آمد و گفت:
ـ درسته که همه دکترها جوابت کرده اند، اما ما مسلمونا یک دکتر دیگر هم داریم که هر وقت از همه جا ناامید مى شیم مى ریم سراغش، اگر تو بخواى مى برمت پیش این دکتر تا ازش شفا بگیرى .
آندره نگاه پر تمنایش را به پدر دوخت، چهره پدر در برابر نگاه گریان او درهم مغشوش و گم شد. این اولین بارى بود که آندره چنین مکانى را مى دید. هیچ شباهتى به کلیسایى که او هر یکشنبه همراه پدر و مادر و خواهرش مى رفت نداشت. حرم پر از جمعیت بود، همه دستها به دعا بلند بود، پرواز کبوتران بر بالاى گنبد طلایى امام، توجه آندره را سخت به خود جلب کرده بود.
پدر، آندره را تا کنار پنجره فولاد همراهى کرد، بعد ریسمانى بر گردن او آویخت و آن سر طناب را به پنجره فولاد بست. آندره متحیر به پدر و حرکات و اعمال او نگاه مى کرد و با خود مى گفت این دیگر چه نوع دکترى است؟ پدر که رفت، آندره خسته از راه طولانى بر زمین نشست و سر را تکیه دیوار داد و به خواب رفت.
نورى سریع به سمتش آمد، سعى کرد نور را بگیرد، نتوانست، نور ناپدید شد، دوباره نورى آن جا مشاهده کـرد که به سـویش مى آیـد، از میان نـور صـدایى شـنیـد، صدایى که او را با نام مى خواند: ـ آندره! آندره!
بى تاب از خواب بیدار شد، شب آمده بود با آسمانى مهتابى ، حرم در سکوتى روحانى غرق شده بود، خادم پیر کمى آن سوتر ایستاده بود و او را مى نگریست.
ساعت حرم چند بار نواخت، آندره دلش مى خواست باز هم بخوابد و آن نور را ببیند و آن صداى ملکوتى را بشنود، خادم پیر به سمت او مى آمد. همان نور بود. آبى ـ سبز ـ سفید ـ نه نمى توانست تشخیص بدهد، نورى بود به همه رنگها، مرتب به سمت او مى آمد و باز دور مى شد، آندره مانده بود متحیر، هر بار دستش را دراز مى کرد تا نور را بگیرد، اما نور از او مى گریخت.
ناگهان شنید که از میان نور صدایى برخاست، صدایى که از جنس خاک نبود، آبى بود، آسمانى بود، صدا او را به نام خواند: آندره! آندره!
خواست فریاد بزند، نتوانست نور ناپدید شد، آندره دوباره از خواب بیدار شد، همان پیرمرد با تحیر به صلیب گردنش نگاه مى کرد: تو ... تو مسیحى هستى ! آندره با سر پاسخ مثبت داد.
پیرمرد صلیب را از گردن او گشود، با دستمالى عرق را از سر و رویش پاک کرد و بعد سر او را روى زانویش گذاشت و گفت: راحت بخواب. آندره پلکهایش را روى هم گذاشت، خواب خیلى زود به سراغش آمد. باز نورى دیگر این بار سبز سبز، به خوبى مى توانست تشخیص بدهد.
نور به سمتش آمد و از میانه آن صدایى برخاست. نامت چیست؟ تکانى خورد. متحیر بود شنیده بود که او را به نام صدا کرده بود. پس دلیل این سؤال چه بود؟ شگفت زده وامانده بود از پاسخ، از نور صدایى دیگر برخاست: نامت را بگو: آندره اشاره به زبانش کرد که قادر به تکلم نیست.
از میانه نور دستى روشن بیرون آمد. حالا بر زبان آندره کشید و گفت: حالا بگو نامت چیست؟ آندره آرام آرام زبان گشود گفت: آن ... آند ... آندر ... اما نتوانست نامش را کامل بگوید.
دوباره از میان نور صدایى شنید که: بگو، نامت را بگو. آندره دهان باز کرد و با صداى مؤکد فریاد زد: اسم من رضاست، رضا ... رضا همچون بلمى بر امواج دستها مى رفت، لباسش هزار پاره شده بود، هزار تکه براى تبرک.
نقاره خانه با شادى او همنوا شده بود و مى نواخت، چه معنوى و روحانى چه پر عظمت و جاودانه
خاطرهای از زبان امیر مؤمنان، علی علیه السلام
برای خواندن خاطره روی ادامه مطلب کلیک کنید
نفرین
امام علی علیه السلام میفرمایند:
روزى رسول خدا –که درود و سلام خداوند برو و خاندان پاکش باد- سراغ مردى از اصحاب را گرفت و پرسید: فلانى در چه حال است؟
گفتند: مدتى است رنجور و بیچاره شده، و چونان مرغ بال و پر شکسته، زار و پریشان گشته [و زندگانى به سختى مىگذراند].
حضرت [به حال او ترحم کرد و] برخاست و به قصد عیادت او روانه منزل وى شد .
[مرد بیمار و گرفتار، واقعاً رنجور و مبتلا گشته بود و پیامبر خدا به فراست دریافت که بیمارى و ابتلاى او مستند به یک امر عادى نیست، این بود که] از وى پرسید:
آیا در حق خود نفرینی کردهاى؟
بیمار [فکرى کرد و] گفت: بله، همین طور است، من در مقام دعا گفته بودم :
«پروردگارا اگر بناست در جهان آخرت مرا به خاطر ارتکاب گناهانم کیفر دهى، از تو مى خواهم که در کیفر من تعجیل فرمایى و آن را در همین جهان قرار دهى ....»
رسول خدا –صلی الله علیه و آله و سلم- فرمود: اى مرد! چرا در حق خود چنین دعایى کردى ؟! مگر چه مىشد از پروردگار [کریم] هم سعادت دنیا و هم سعادت و نیکبختى سراى دیگر را خواستار مىشدى و در نیایش خود این آیه را مىخواندى :
«ربنا آتنا فى الدنیا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار»
مرد مبتلا دعا را خواند و صحیح و سالم گشت و با سلامتى بازیافته همراه ما از منزل جدا شد.
قَالَ عَلىٌ علیه السلام:... فَبَینَمَا هو جَالِسٌ اِذ سَاَلَ عَن رَجُلٍ مِن اَصحَابِهِ .
فَقالُوا: یَا رَسولَ اللهِ! اِنَّهُ قَد صَارَ مِنَ البَلا کَهَیئَةِ الفَرخِ لا رِیشَ عَلَیهِ فَاَتَاهُ فَاِذَا هُوَ کَهَیئَةِ الفَرخِ مِن شِدَّةِ البَلا.
فَقَالَ: قَد کُنتَ تَدعُو فِى صِحَّتِکَ دُعاءً؟
قَالَ: نَعَم، کُنتُ اَقُولُ: یَا رَبِّ اَیَّمَا عُقُوبَةٍ اَنتَ مُعاقِبى بِهَا فِى الاخِرَةِ، فَعَجِّلها لِى فِى الدُنیا.
فَقَالَ النَبِىُ اَلا قُلتَ: «اَللهُم اتِنَا فِى الدُنبا حَسَنَةً وَ فِى الاَخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذابَ النارِ» ؟
فَقَالَهَا الرَجُلُ فَکَاَنَّمَا نَشَطَ مِن عِقالٍ وَ قَامَ صَحِیحاً وَ خَرَجَ مَعَنا.(1)
1- احتجاج ، ص 223؛ بحار، ج 17، ص 293.
ر.ک: خاطرات امیر المومنین ؛ شعبان صبوری