امام دهم حضرت علی النقی امام هادی علیه السلام هم عصر یکی از خلیفه های زشت سیرت عباسی به نام متوکل بود که با توکل به شیطان بر خالفت تکیه زده بود. رفتار متوکل با حضرت امام هادی علیه السلام به ظاهر محترمانه بود، ولى پیوسته او را تحت نظر داشت و شکوه و جلال اجتماعى آن حضرت را برنمىتابید.
گاهى به حبس و توقیف و جست وجوى منزل آن حضرت فرمان مىداد و با انواع دسیسهها سعى مىکرد از شکوه آن حضرت در میان مردم بکاهد. مثلا هنگامى که متوکل آن حضرت را بر خلاف میلش از مدینه به سامرا آورد، اول تصمیم گرفت که از قدر و منزلت آن حضرت در نزد مردم بکاهد، از این رو ابتدا خود را به آن حضرت نشان نداد بلکه دستور داد امام را پیش از آن که نزد وى ببرند مدتى در «خان الصعالیک» که محل تجمع گدایان و مستمندان بود جاى دهند. یکى از پیروان امام هادى علیه السلام به نام صالح بن سعید، در همان مکان محقر به محضر آن حضرت رسیده و گفت: «فدایتشوم! اینان خواستهاند نور تو را خاموش سازند و جلال و عظمت تو را در میان مردم بشکنند و براى همین در این جاى ناپسند شما را فرود آوردهاند» امام هادى علیه السلام با نیروى اعجاز خویش توجه صالح بن سعید را به نقطهاى جلب نمود و با دست مبارک خویش محلى را نشان داد. وقتى صالح به آن جا نگاه کرد، باغهاى سرسبز و قصرهاى زیبایى را مشاهده نمود که از دیدن آن همه مناظر حیرتانگیز، چشمهایش خیره شده و تعجب نمود. امام هادى علیه السلام در این هنگام به وى فرمود: «حیث کُنّا فهذا لنا یا ابن سعید لَسنا فى خان الصعالیک، اى پسر سعید، هر جا که باشیم این (که دیدی) براى ما مهیا است، ما در سراى گدایان و بیچارگان نیستیم».
به این ترتیب توطئههاى متوکل یکى پس از دیگرى با شکست مواجه مىشد و هر روز که بر زندگى حضرت هادى علیه السلام مىگذشت، ابعاد وجودى و چهره الهى و سیماى ملکوتى آن گرامى، در میان مردم و حتى دولتمردان حکومتى تجلى بیشترى پیدا مىکرد. بدین جهتخشم و کنیه متوکل نسبت به آن حضرت افزایش مىیافت، تا جایى که وجود امام علیه السلام براى او غیر قابل تحمل گردید و تصمیم گرفت آن حضرت را به قتل برساند.
بحارالانوار، ج 50، ص 132 و 133
به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند:
فلان جوان که در نماز جماعت شما حاضر میشود چشمچران است و به نامحرم نگاه میکند.
حضرت فرمود: او را به حال خود واگذارید که این نماز جماعت سبب ترک این عادت زشتش میشود.
بعد ازمدتی به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر دادند که آن جوان موفق به توبه از آن عادت زشت شده است.
علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی داستانی از قول استادش مرحوم آیت الله آقا سید جمال الدین گلپایگانی(ره) نقل می کردند که ایشان روزی فرمودند:
ادامه حکایت را در ادامه مطلب مطالعه بفرمائید
آیت الله شیخ جواد کربلایی فرمودند:
« آقای بهجت حدود 30، 40 سال پیش یا بیشتر یک وقتی صحبت ایشان ( آیت الله آقا سیدجمال الدین گلپایگانی ) را می فرمودند، نقل کردند که :
یک شب بعد از نماز مغرب و عشاء دیدم ایشان (آیت الله گلپایگانی) می خواهند به وادی السلام بروند. من هم همراه ایشان راه افتادم.
حالا هر دو ساکت بودند و حرفی نمی زدند و مشغول ذکر بودند در این تاریکی در وادی السلام سر یک سقیفه ای که آنجاها هست یک گوشه ای نشستیم.
در آن تاریکی ایشان (مرحوم آیت الله گلپایگانی) مشغول ذکر بودند. یک دفعه دیدم که از دو تا چشمهای ایشان مثل دو لوله نور بیرون زد. و تمام آن فضا را روشن کرد.
هیچ حرفی هم با هم نداشتیم او مشغول خودش بود. و دوباره برگشتیم و به منزل رفتیم. »